من یک مسافرم، یک دریانورد، و هر روز سرزمین تازه ای در درونم پیدا می کنم”
جبران خلیل جبران/ شن و کف
آدم ها به دلایل متفاوتی سفرمی کنند. در واقع هر کس برای سفر دلیل و انگیزه ی خاص خودش را دارد. دسته ای سفرمی کنند برای آن که نا آرام وبی قرارند. هیچ چیز آن ها را راضی نمی کند. درهرکجا که هستند، انگار باید جای دیگری باشند و به محض رسیدن، هنوز کوله بارشان را برزمین نگذاشته اند که مقصد بعدی آنها را به خودمی خواند. اغلب آن ها را می بینی که در ایستگاه های قطار، ترمینال ها و فرودگاه ها راه می روند، سیگارمی کشند و با بی قراری به ساعتشان نگاه می کنند. همیشه وقت ندارند. این دسته از مسافران آوارگان بی قراری هستند که هرگز در جایی به قدر کافی نمی مانند که بشود به آن خانه اطلاق کرد. اگر هم خانه ای داشته باشند، اتاقشان بیشتر اوقات سال خالی است وهر کجا که باشند، حتما یک کوله پشتی و یا چمدانی باز دراتاقشان پیدا می شود. عنصر آن ها هر چیزی می تواند باشد الا خاک، ماندن برای آن ها در حکم مرگ است.
سفر برای دسته ای دیگر گذراندن تعطیلات است. آن ها هروقت از کار، خانه و روزمرگی کشنده به تنگ می آیند، چمدانشان را می بندند وعزم سفر می کنند. سفر را فرصتی می دانند تا از میزکار، آشپزخانه وفضاهای تکراری هرروزه ی خود رها شوند. عاشق این هستند که صبح درملافه های سپید و تمیز هتلی در شهری دور ازخواب بیدارشوند، دراتاق های روشن و وسیعی که اقامتگاه چندروزه ی آن هاست و اولین چیزی که به ذهنشان می رسد این است: “چه خوب که سرکار نمی روم!” دیگرلازم نیست نگران هزار و یک کاری باشند که باید در طول روز انجام بدهند و به همین دلیل سفر که به انتهایش نزدیک می شود، شاید کمی هم بی قرار به نظر برسند. از قدم زدن در هوای آزاد، پوشیدن لباس های سپید خنک، دراز کشیدن در آفتاب سوزان و نوشیدن لذت می برند و اغلب مانند کودکانی که مدرسه شان تعطیل شده باشد، در ساحل شادمانه جست و خیز می کنند و آواز می خوانند. اغلب آن ها را در فرودگاه ها می بینی که با کلاه های لبه دار، آفتاب سوخته و وبرنزه از سفر باز می گردند و به نخستین چیزی که فکر می کنند، مصیبت ابدی یک روز کاری است که قرار است از فردا شروع شود. آن ها گردشگرند، مسافران تعطیلات که هتل های پنج ستاره و سفرهای هوایی را ترجیح می دهند وحتی اگر هم باچمدانی کوچک سفر را آغاز کرده باشند، بیشتر مواقع سبک از سفر باز نمی گردند. درهرحال چه سبک سفر کنند و چه سنگین، حتما بسته به فصل لباس های روشن نخی که همیشه موجی از آسودگی در درزهای آن ها خانه کرده ویا شال های پشمی که حتی نگاه کردن به آنها هم آدم را گرم می کند، درچمدانشان پیدا می شود.
اما مسافران واقعی برای سفر کردن سفر می کنند و راه را به اندازه ی مقصد دوست دارند. آن ها را اغلب در ایستگاه ها ی راه آهن ویا روی عرشه می بینی که کتابی در دست دارند. چیزی می نویسند و یا مشغول گفت و گو با کسی هستند. آن ها عاشق کشفند و چه در راه باشند و چه در خانه، همیشه در سفرند، حتی وقتی کتابی می خوانند، به شهرهای دیگر سفر می کنند، حتی وقتی با شما گفت و گو می کنند، درجاده های بی شمار روح آدمیان پرسه می زنند. مانند کودکان کنجکاو از هر چیز تازه ای به وجد می آیند و سفر برایشان تجربه ای یگانه است که با هیچ چیز دیگر آن را عوض نمی کنند. تا آن جا که امکان دارد از سفرهای هوایی پرهیز می کنند و کشتی و قطار را ترجیح می دهند، گفتم که آن ها تنها به مقصد نمی اندیشند، خود راه هم برای آن ها بخشی از این کشف تمام نشدنی است. درهمه ی شهرهایی که دیده اند کوچه ها و خیابان هایی را می شناسند که بعید است پای گردشگران به آن جا رسیده باشد. آن ها درهرشهری، نشانی کافه ای قدیمی، خانه موزه های کوچک وخرابه های باستانی از یاد رفته را می دانند و گاهی حتی بهتر ازساکنین شهر از تاریخچه ی این مکان های اغلب فراموش شده باخبرند.
معمولا حافظه ی خوبی دارند ودر اتاق هایشان چه کوچک باشد، چه بزرگ، حتما کتابخانه ای پر و پیمان و روشنایی به حد کافی هست. شما با آن ها به هرشهری سفر کنید، می توانید آسوده خاطر باشید که تمام زیبایی های شهر را، تا آن جا که زمان اجازه می دهد، خواهید دید. توصیه می کنم درسفر همیشه در کنارشان راه بروید (البته اگر دیگران اجازه بدهند، چون اغلب بسیار محبوبند، گرچه من برخلاف قاعده، چندتایی مسافر تکرو هم ملاقات کرده ام، ولی خودتان می توانید حدس بزنید که با چنین ویژگیهایی آدم می تواند چقدر محبوب باشد).
به سمتی که آن ها نگاه می کنند، چشم بدوزید و آن ها را به حرف بگیرید، مطمئن باشید چیزهای بسیاری یاد خواهید گرفت و لذت بسیار خواهید برد، حتی اگر خودتان هم مثل من مسافر نباشید. گفتم که آن ها اغلب با قطار سفر می کنند. قطار آزادی بیشتری به آن ها می دهد و هنگام شب هم با صدای چرخ هایش، انگار که لالایی مادر زمین باشد، به خواب می روند، اگر به قدر کافی سحرخیز باشید، می توانید در راهروهای قطار آن ها را ببینید که طلوع خورشید را تماشا می کنند. آن ها دوستدار طبیعتند و در هر چشم اندازی همیشه چیزهایی را می بینند که معمولا از چشم مردم عادی پنهان می ماند.
یادم رفت بگویم که اغلب بدنی ورزیده دارند، چشمهایی نافذ و تا حد امکان سبک سفر می کنند، گرچه در کوله پشتی و جیب هایشان همه چیزهایی که در سفر ممکن است نیازمند آن ها شوید، همیشه پیدا می شود.
آن ها مسافران حقیقی جهانند، تنها کسانی که به قلب می دانند زندگی یک سفر است و این راه را شادمانه و زیبا و پربار می پیمایند، چرا که دریافته اند این سفر چه کوتاه باشد و چه بلند، هرگز دوباره از نو آغاز نخواهد شد.
نوشته ویدا دیداران در ۱۷ مهر ۱۳۹۱