…
به سوی سرزمین هایی که دیدارش به سان شعله ای آتش
دواند در رگم خونِ نشیط زنده ی بیدار
نه این خونی که دارم پیر و سرد و تیره و بیمار
… (م.امید)
بعد از چند سالی اشتیاق برای دیدن سرزمینی که درگوشه ای از نقشه ایران جاگرفته و بسیار از تاریخ و طبیعتش شنیده بودم، بالاخره قطاری که ۵ فروردین ۹۳ از تهران به سمت زاهدان می رفت انتظار مرا هم با خود به پایان می برد. قطاری که ساعت ۱۲:۱۵ راه افتاد و بعد از گذشتن از قم و یزد وکرمان و البته با ۴ ساعت تاخیر ساعت ۱۴:۳۰ به مقصد رسید. همچنان که قطار به شهر نزدیک می شد با خواندن کلمه “زاهدان” روی تابلو ها به جای روی نقشه احساس شادی میکردم. زاهدانی که می دانستم تا پیش از وقوع جنگ جهانی اول، روستای کوچک و دورافتادهای به نام «دُزْدابْ» بوده و در زمان رضا شاه به «زاهدان» تبدیل شده است.
بعد از جنگ جهانی اول بهجهت نزدیکی دزداب به دو کشور افغانستان و پاکستان و موقعیت مناسب تجاری آن با کشور هند، دولت ایران زمینهٔ تأسیس مراکز مختلف دولتی را در دزداب فراهم می کند و گروهی از متخصصین اهل بلژیک نیز برای تأسیس ادارهٔ گمرک وارد این روستا می شوند.
با پیاده روی مسیر کوتاه راه آهن تا هتل جهانگردی در هوای خنک بهاری زاهدان و در آرامش وسکوت مسیر اولین تصویرهای ما از این شهر شکل گرفت.
گشت شهری ما با رفتن به موزه زاهدان (موزه جنوب شرق کشور) بعد از استراحتی کوتاه شروع شد .موزه ای که در سال ۱۳۹۰ افتتاح شده و مجموعه اشیا مکشوفه و عکس و ماکت و تاکسیدرمی، نسخه های خطی، تمبر و سکه های آن اطلاعات خوبی در زمینه های باستان شناسی، مردم شناسی، بوم شناسی منطقه در اختیار بازدیدکنندگان می گذارد. هرچند با دیدن شگفتی هایی از جاذبه های تاریخی و طبیعی این استان برای رفتن و دیدن بی تاب تر می شدیم اما میدانستیم که متاسفانه دیدن همه آنها در این سفر ممکن نیست.
چادرهایی هم جلو ورودی موزه برای ارائه صنایع دستی(سوزن دوزی، آینه دوزی، سفال و …) و خوراکی های محلی برپا شده بود. خوراکی هایی جدید با طعم ها و اسم های جالب: قلیفی نوعی نان از آرد گندم که به صورت رولتی بیجیده می شود، بورک نانی که داخلش با سبزیجات پر میشود تجگی که نوعی شیرینی هم محسوب می شود و از آرد جوانه گندم تهیه می شود(همان مزه سمنو را دارد) و سیرک و جلبک، کشک زابلی: مادهای است زردرنگ از ترکیب ادویه، زردچوبه، گندم بلغور شده و دوغ و نوعی ادویه به نام آچار (ترکیبی از خمیر: پیاز، آرد گندم جوشیده و زردچوبه) که در تهیه آبگوشت محلی به کار برده میشود.
با ترک محوطه موزه و رفتن به بازار یا خیابان رسولی تصور ما از شهری خلوت و آرام تغییر کرد. انبوه مغازه ها و خریدارانی که اکثرا از شهرهای اطراف به زاهدان آمده بودند و ازدحام و حتی ترافیک باورکردنی نبود. هیاهوی فروشندگان لباس و کفش و عروسک های دست دوم در کنار مغازه های ادویه و چای و قهوه ترکیب جالبی ایجاد کرده بود. مهربانی، صبوری و خوش برخوردی مردم این شهر در همین چند ساعت برای ما ثابت شده بود. خوردن چای در قهوه خانه ای مملو از دود قلیان، با نقاشی هایی دیواری و موسیقی جالب در کنار جوانان و نوجوانانی با لباس های محلی و چهره هایی معصوم و متعجب یکی از جالبترین تجربیات این سفر بود، افسوس که جز یکی از انها اجازه نداد این تصویر در دل دوربینمان هم بنشیند.
روز دوم سفر ما با شوق ورود به سیستان (شامل زابل و شهرهای اطراف است) و دیدن شهر سوخته، کوه خواجه و چاه نیمه ها و البته با تاخیری ناخواسته شروع شد. ترک زاهدان به سمت شمال و دیدن مرکز استانی که هنوز به آفت آپارتمان سازی دچار نشده در خلوت و خنک تعطیلات نوروزی لذت بخش بود. مسیر فقط بیابان بود و گیاهان بیابانی و هر از گاهی تابلوهایی از روستاهای مسیر.
حدود ۱۰۰ کیلومتری مسیر به یادمان شهدای تاسوکی رسیدیم : یادآور جنایتی تاسف بار: قتل ۲۲ نفر در شامگاه ۲۵ اسفند ۸۴ توسط گروه تروریستی جندالله که در همان نقطه بنای یادبودی همراه عکس و اسامی آنها در ۵۰۰ متری جاده ساخته شده بود.
احساس توام با افسوس ما با دیدن سایت شهر سوخته، گسترده بر پهنه بیابانی که به حق چون مردمانش چهره ای مظلوم و مهجور داشت رنگ دیگری به خود گرفت. بعد از دیدن اشیا باستانی در اتاقک ورودی سایت که با حداقل حفاظت نگهداری می شدند و شنیدن این عبارت که “اینجا از این سفال ها زیاد پیدا شده” شگفت زده و مبهوت راهی محوطه سایت شدیم.
شهری پایه گذاری شده در ۳۲۰۰ سال قبل از میلاد که مردم در چهار دوره بین سال های ۳۲۰۰ تا ۱۸۰۰ ق.م در آن سکونت داشته اند. براساس وسعت “شهر سوخته” و یافته های کاوشگران، زندگی در”شهر سوخته” با دوران آغاز شهرنشینی در فلات مرکزی ایران و بین النهرین همزمان است.
سند یا کتیبه ای که نام واقعی و قدیمی این شهر را مشخص کند هنوز به دست نیامده و به دلیل وجود آثار آتش سوزی در دو دوره زمانی بین سال های ۳۲۰۰ تا ۲۷۵۰ ق.م “شهر سوخته” نامیده می شود. با توجه به کمبود وقت محوطه ای وسیعی که شامل ۵ بخش: مسکونی، مرکزی، صنعتی، بناهای یادمانی و گورستان بود را به سرعت طی کردیم و فقط به این فکر می کردیم که این همه شگفتی فقط مربوط به ۷ درصد کاوش های انجام شده در این شهر بوده و ما چه آسان پا بر این عظمت تاریخی گذاشته و می گذریم: هیاهوی این شهر ۵۰۰۰ ساله، ۱۴۰۰ سال زندگی،صنعت و هنر و طپش تاریخ را زیر انبوهی از خاک، خاک سهل انگاری و بی توجهی می شنویم و می گذریم!
در ادامه مسیر متاسفانه مجبور شدیم روستای قلعه نو در بخش جزینک و در در هفت کیلومتری شهر زهک را پشت سر بگذاریم و برای خوردن ناهار به شهرستان زهک برویم، شهری پویا با مردمانی مهربان که بار حضورمان را در سرگشتگی نگاهشان می توانستیم احساس کنیم. منگوله های رنگارنگ آویزان جلوی مغازه ها (البته نوع ایرانی و نه پاکستانی) یادگاری خوبی از این شهر بود تا خاطره این ناهار دلچسب مرزی را زنده نگه دارد.
مقصد بعدی ما با نظر راهنمای محلی چاه نیمه ها بود. چاه نیمه ها در واقع چهار گودال طبیعی آب هستند که در ۳۵ کیلومتری زابل در شهرستان زهک قرار گرفته اند. آب این گودال های عظیم از طریق شعبه ای از هیرمند که در خاک ایران است تامین میشود. در مواقع کم آبی، آب شرب و قسمتی از آب کشاورزی سیستان از این دریاچه مصنوعی تامین میشود.
برای دیدن یکی ازاین چاه نیمه ها باید وارد محوطه مجتمع علمی – تحقیقاتی دانشگاه زابل یا پژوهشکده کشاورزی شد که با ایجاد فضایی سرسبز، باغ وحش، موزه تاریخ طبیعی و … مکانی برای تفریح مسافران و افراد بومی ست.
سعی می کنیم در کمترین زمان ممکن از آن دیدن کنیم و سری به گلخانه علمی-تحقیقاتی زده و بعد از پذیرایی با چای ترشی خوش رنگ راهی زابل شده تا از تنها عارضه طبیعی دشت سیستان در ۳۰ کیلومتری جنوب غربی شهر دیدن کنیم.
بالاخره کوهی با بلندای ۶۰۹ متر و سنگهای بازالت سیاه که در متون اوستا با نام اوشی دم یا اوشیدا یاد شده و در جوار دریاچه کیانسه (هامون) قرار دارد، پیش رویمان پدیدار شد.
شلوغی مسیر منتهی به کوه و حضور افراد محلی تاییدی بر قداست و اهمیت آن (به خصوص در ایام نوروز) ورای یک اثر تاریخی بود. تصور ” کوه چون جزیره ای نشسته در دامان دریاچه هامون” با دیدن بقایای دریاچه در سمت راست مسیر که شوق توتن سواری مردم را برانگیخته بود، دور از ذهن نبود.
در فقره ۶۶ زامیاد یشت چنین آمده است: « فر کیانی از آن کسی است که شهریاری وی از آن جایی که رود هیرمند، دریاچه کیانسیه (هامون) را تشکیل میدهد برخاسته باشد، آن جایی است که کوه اوشیدم جای دارد و از گرداگرد آن آب بسیار از کوهها سرازیر شده است».
کوه خواجه در دین اسلام و مسیحیت نیز مقدس بوده و آثاری از دوران ساسانیان، اشکانیان، اسلامی و حتی معابد بودایی شامل قلعه کهک کهزاد، قلعه چهل دختر، قلعه سرسنگ، آرامگاه خواجه غلطان، ساختمان پیر گندم بریان، خانه شیطان، بناهای منفرد که هر کدام دارای حکایت و داستانی ست در خود جای داده است.
مجموعه عظیم معماری و آثار باقی مانده کوه خواجه در دامنه جنوبی و سراشیبی این کوه واقع شده است. در مورد کاربری این بنای عظیم دو دیدگاه اصلی وجود دارد. باستان شناسان، کاربری توامان زیستی، دفاعی، نظامی و مذهبی را پیشنهاد دادهاند که محل زندگی حکمرانان و شاهان روزگار اشکانی و ساسانی است. دیدگاه دیگر: بر اساس باورهای مذهبی زرتشتی استوارست و این مجموعه ارجمند را مرکزی برای دیدبانی و رصد رویدادهای مهم و بزرگ آئین مزدیسنا یعنی ظهور منجی و رستاخیز می داند و معتقد است که این کاخ بزرگ اربدستان است که توسط روحانیون زرتشتی ساخته شده تا از زمان تولد منجی که ازآبهای دریاچه هامون بر گرداگرد کوه خواجه برمیخیزد آگاهی یابند.
با توجه به نزدیکی غروب آفتاب هیجان زده و با شتاب شروع به بالا رفتن کردیم که راهنمای جوان سایت (آقای بارانی) برای راهنمایی ما پیش قدم شد تا با شرح داستانهای اسطوره ای و تاریخی و باورهای عامیانه راوی شگفتی های نگین هامون باشد:
شنیدن روایت انجیل متی از سه روحانی ایرانی که از فراز این کوه با خداوند به راز و نیاز میایستادند و ظهور مسیح را میطلبیدند، داستان برزو نوه رستم که گرفتار طلسمی اهریمنی در همین کوه تا پایان دنیا و با ظهور منجی ست و هر چهارشنبه و جمعه در قالب جوانی رشید پدیدار میشود تا شاید کسی او را بشناسد و رهایی یابد، دیدن نقش برجسته های گلی سوار بر اسب که به وسیله میخهای چوبی به دیوار نصب شده (به همین سبب بعضی کاوشکران کوه خواجه را تخت جمشید خشت و گلی نامیده اند)، بقایای یکی از اولین گالری های نقاشی که در آن چهره پادشاهان و بزرگان و برخی از روایات و آئینهای مذهبی به صورت نقاشیهای رنگی همراه با قاب در آن قرار داشته و دیگر شگفتی های معماری کوه لذتی بود که از حضور او نصیبمان شد.
هرچند هوا تاریک شده بود باوجود غرزدن های راهنمای آژانس ریاح گشت که متاسفانه با تاخیرها و راهنمایی نه چندان مناسب بخشی از وقت ما را هدر داده بود، آسوده خیال از اینکه به یکی از مهمترین هدف های سفر رسیده ایم از کوه پایین آمدیم تا به محل اقامتمان در زاهدان برگردیم.
در مسیر برگشت، گذر از روستای تیمورآباد و دیدن رقص محلی و به معنی واقعی پایکوبی اهالی به مناسبت عروسی، خوش اقبالی دیگری بود که برایمان انرژی بخش و هیجان انگیز بود.
روز دوم هم متاسفانه باز به دلیل تاخیر اتوبوس دیرتر زاهدان را به سمت جنوب ترک کردیم تا با گذر از خاش و ایرانشهر به چابهار برسیم. مناظری که اشکال کوه ها در زمینه ای از بازی ابرها وپوشش گیاهی مسیر پیش رویمان می گذاشت جالب بود و متفاوت از مسیر روز گذشته.
در۱۳۰ کیلومتری مسیر، تفتانِ پرصلابت سمت چپ جاده در میان ابرها ظاهر شد که از خروجی روستاهای تمندان و گوشه قابل دسترسی بود. پیاده شدن و عکاسی بهانه ای بود برای ادای احترام و آرزوی صعود در سفرهای بعد.
خاش را به بهانه دیدن قلعه های ایرانشهر و صرف ناهار پشت سر گذاشتیم. هرچه پیش تر می رفتیم نخل ها انبوه تر و مسیر سبزتر و زیباتر میشد.
حدود ساعت ۲ با پشت سرگذاشتن ۳۶۵ کیلومتر به ایرانشهر که نام قدیم آن « فهره» یا «فهرج» بوده و در اوستا به نام «پهله» یا «پهره» نام برده شده رسیدیم، ناهار را در هتل قصر خوردیم و بلافاصله خود را به قلعه ناصری رساندیم. حضور زنان و نوجوانان دستفروش در اطراف آن که سبزیجات محلی و کنار وحشی و گل خرما می فروختند بسیار جالب بود.
دستور ساخت قلعه همچنان که از نامش پیداست توسط ناصرالدین شاه و به پیشنهاد شاهزاده فیروز میرزا فرمانفرما در سال ۱۲۶۴ ه.ش صادر شد تا جایگزینی برای قلعه قدیمی بمپور باشد. ساخت آن هفت سال به طول انجامید و پس از چندسالی به دست قوای محلی افتاد و نهایتاً تا زمان فتح آن به دست قوای رضاخان در اختیار دوست محمدخان از حاکمان سرباز بود(نام دیگر آن قلعه دوست محمدخان است). متاسفانه اینطور شنیده می شود که بیشترین تخریب آن در سال ۱۳۵۹ اتفاق افتاده! بنابراین جز حصار بازسازی شده و اتاقک هایی در گوشه ای از محوطه که به نمایشگاه کوچکی از صنایع دستی تبدیل شده بود یادگاری از حاکمان دولتی و محلی باقی نمانده بود.
بعد از خداحافظی با متصدی خوشروی قلعه با وجود کنایه های راننده و دوستان همراهش که از علاقه ما برای دیدن آثار تاریخی به قول خودشان مشابه! متعجب بودند به سمت بمپور در ۲۲ کیلومتری غرب ایرانشهر که زمانی مرکز حکومت سیستان و بلوچستان بوده حرکت کردیم. جز تابلویی کوچک، هیچ نشانه دیگری برای اعلام وجود و اهمیت این اثر تاریخی ارزنده که نظر بسیاری از محققین و دیرینه شناسان را به خود جلب کرده وجود نداشت.
دژ بمپور که به استناد برخی منابع تاریخی به دوران ساسانیان می رسد بر روی تپه مصنوعی ۸۰ متری ساخته شده است.(هرچند برخی آن را به زمانی کهن تر نسبت می دهند.) قلعه بمپور در گذشته بلوچستان همواره استوار ترین پناهگاه به شمار می آمده است به همین دلیل بارها مورد تاخت و تاز واقع شده و بخصوص در دوره قاجاریه محاصره و به توپ بسته شد اما کاملا ویران نشده و قابل سکونت بود . نهایتاً در سال ۱۳۰۷هجری شمسی یک نیروی نظامی به سرکردگی سرتیپ امان الله جهانبانی قلعه را به توپ بست و بدین ترتیب یک قلعه تاریخی به ویرانه ای بدل شد .
شاید کشمکش ها و جنگ ها چهره آن را ویران کرده باشد اما گویا بُعد زمان ابهتی به آن بخشیده است تا باز از میان ویرانه ها سربلند کرده و این بار همگان را نه به ستیز که به تماشا بخواند. یکی از همسایگان باوفای دژ که متوجه حضور ما شده بود با بروشورهایی از بمپور سر رسید و برایمان از مصنوعی بودن تپه به دلیل تفاوت جنس آن با خاک اطراف گفت.
به ناچار از ایرانشهر و بمپور با وجود جاذبه های دیگر خداحافظی کردیم تا از مسیر نیک شهر به چابهار برسیم. متاسفانه فقط حدود یک ساعتی وقت داشتیم تا قبل از غروب آفتاب از زیبایی مسیر لذت ببریم.
شرجی شدن هوا اولین نشانه از رسیدن به بندر چابهار بود که در شب اول فقط فرصتی برای استراحت و تجدید قوا در هتلی نه چندان مناسب(هتل سپیده) فراهم می کرد. رایزنی با مدیر هتل جهت جلب رضایت برخی همسفران، بخش نه چندان خوشایندی از سفر بود که با آشنایی با راننده مهربان و خوش قول، آقای رییسی و شوق دیدن چهاربهار سرزمین ایران کمرنگ شد.
صبح روز نهم فروردین چابهار را به سمت شرق ترک کردیم، پس از طی حدود ۱۰ کیلومتر به اسکله صیادی رمین رسیدیم که در هیاهو و جنب وجوش آن می توانستیم انواع و اقسام ماهی ها را با شکل ها و رنگ های جدید ببینیم.
در ادامه مسیر شکل های زیبایی را در میان صخره ها و کوه های مینیاتوری(مریخی) دیدیم که با نام های جالبی اسمگذاری شده بود: گریزدیو(دیواره های حفره ای)، پنجه عقاب یا خورشید و شیر نشسته.
هرچند بعد از ۱۵ کیلومتر انتظار داشتیم تالاب صورتی رنگی را که محصول فعالیت پلانکتونهاست، در سمت چپ جاده ببینیم اما متاسفانه چیزی جز آبگیری کوچک از آن باقی نمانده بود.
نگاه ما بین سمت راست جاده- ابهت و زیبایی دریای عمان- و سمت چپ آن-چین دامن کوه های مریخی- سرگردان و مبهوت بود. کوه های کوچکی که حاصل فرسایش باران و باد بر تپه های مارنی(ماسه سنگی) از گروه “زمین های بدبوم یا Bad Land” هستند و یکی از ویژگی های آنها غیر قابل رویش بودنشان است و به دلیل شکل نامتعارفشان مریخی گفته می شوند.
بالاخره پس از حدود ۱۰۰ کیلومتر به خلیج گواتر یا نقطه صفر مرزی ایران و پاکستان رسیدیم و پیامک خوش آمدگویی به پاکستان را دریافت کردیم! وقتی از ماشین پیاده شدیم با پسربچه هایی که احتمالا ساکن روستاهای اطراف بودند محاصره شدیم که از ما آب و خوراکی و پول می خواستند. دیدن فرزندان زمینی پرحاصل و دریایی پربرکت که بعضی از آنھا دارایی دریا را در دستھای فقیرشون به ما پیشکش می کردند خوشایند نبود.
برای دیدن جنگل های حرا در میان هیاهوی قایقران ها برای جلب مشتری بالاخره سوار قایق شدیم. در نزدیکی درختچه های مانگرو که قبلا بارها آنها را در قشم دیده بودیم، حضور پرندگان مهاجر و بخصوص عقاب ماهی گیر برایمان جالب توجه بود.
در مسیر برگشت، برای دیدن جزیره ای کوچک اما شیطانی در نزدیکی پسابندر که روزگاری دارای گمرک بوده و اسکله صیادی آن در سال ۷۶ توسط آقای خاتمی افتتاح شده، پیاده شدیم. جزیره شیطانی که ما با ظاهری بی آزار در دل دریا می دیدیم، به خاطر شکل صخره ای خود در زیر آب هیچ قایقی را به حریم خود راه نمی دهد و بارها ماهیگیران را غافلگیر کرده و به کام مرگ کشانده ست.
درخت انجیر معابدی بسیار بزرگ و باشکوه تر از آنچه در جزیره کیش و قشم دیده بودیم آخرین جاذبه در مسیر برگشتمان بود. جالب تر از حضور افراد محلی و احتمالاً مسافران نوروزی در فضای سرسبز اطراف آن، تعداد بچه هایی بود که از درخت بیچاره آویزان شده یا با شاخه های آن تاب می خوردند! واقعاً اگر صدای اعتراضی متناسب با ابعاد و اندازه اش داشت بچه ای روی درخت باقی می ماند؟!
ساعت حدود ۳ به شهر رسیدیم و با توجه به تمام شدن غذاهای دریایی تمام رستورانها ناهار را در هتل خوردیم تا پس از استراحتی کوتاه راهی بازار و بخصوص نمایشگاه صنایع دستی نوروزی شویم. مجموعه کوچک اما کاملی از صنایع دستی و خوراکی های استان که با راهنمایی و توضیح دوست گرامی مان آقای بلوچ که در طول سفر و پیش از آن بارها و بارها مزاحمشان شده بودیم کامل تر شد.
شب را به پیشنهاد ایشان به ساحل “دریا بزرگ” رفتیم که دلیل نامگذاری آن احتمالاً به بزرگی موج هایی که به ساحل می رسند برمی گردد. خوردن خوراک محلی(مرغ و کاری) در ساحل و دیدن بازی دیگری از دریا و ساحل که فواره ای چند متری بین صخره ها درست کرده بود و جمعیتی محو تماشای آن شده بودند، پایان بخش این روز خاطره انگیز بود.
قرار بود دهمین روز از سال جدید به دیدار گل فشان و جاذبه های دیگر این مسیر برویم. به پیشنهاد آقای رییسی دیدنی های مسیر را پشت سر گذاشتیم تا سریعتر به تپه برسیم. بعد از بیش از ۱۰۰کیلومتری در دشت کهیر و نرسیده به روستای تنگ وارد محوطه پارک مانندی(شامل پارکینگ، سرویس بهداشتی و سوپر مارکت) شدیم که اطراف گل فشان ساخته بودند.
گل فشان چابهار دارای منشا تکتونیکی و از نوع سرد است. یعنی آتشفشان در پیدایش آن نقشی نداشته است و حاصل فعالیت تکتونیکی و بر اثر حرکات ناشی از فرورانش پوسته اقیانوسی کف دریای عمان به زیر پوسته قاره ای به وجود آمده اند. این گل فشان ها جوان بوده و آغاز پیدایش آن ها به ۳۰ الی ۴۰ هزار سال پیش باز می گردد.
برای دیدن فوران گل فشان(به محلی به آن بوتن، گل پاشان و ناپک به معنای ناف زمین یا ناف دریا، آب باد هم می گویند) از تپه بالا رفتیم، هرچند گل تازه سرازیر شده حکایت از فوران شب قبل داشت اما انگار تپه حالا آرام زیر آفتاب به خواب رفته بود. بالاخره با بالا و پایین پریدن و پیشنهادهای عجیب و غریب بچه ها از خواب بیدار شد و اظهار وجودی کرد و ما را دست خالی یا به عبارت بهتر دوربین خالی برنگرداند.
گازی که سبب خروج گل می شود متان بوده و دمای گل خروجی شور مزه سردتر از دمای محیط اطراف است وتقریبا حالت قلیایی یا خنثی دارد و به باور برخی خاصیت درمانی بالایی دارد.
در راه برگشت با هماهنگی وارد یکی از باغ های میوه حوالی روستای انگورآباد شدیم. هرچند از میوه های گرمسیری موز ،چیکو، کنار، گواوا (زیتون بندری) و انبه فعلا فقط چند شاخه موز داشت اما بسیار باصفا و زیبا بود. تجربه طراوت و آرامش این باغ مصفای گرمسیری در زمینه ای از کوه های مریخی حس دل انگیزی بود که تنها در این منطقه امکان پذیر بود.
بعد از حدود ۹۰ کیلومتر در مسیر برگشت به اسکله کنارک رسیدیم، ماهی های رنگی کنار ساحل، سنگ چین های پلکانی که تا دل دریا پیش رفته بود و آرامش دریا به ساعتها ماندن دعوتمان می کرد اما می دانستیم دیدنی های دیگری پیش رو داریم پس مسیر نیم دایره خلیج چابهار را دور زدیم تا به غارهای سه گانه در چابهار قدیم یا منطقه تیس رسیدیم .
مجموع این ۳ غار(دو غار طبیعی و یک غار مصنوعی)، بان مسیتی گفته میشود که در زبان بلوچی “بان” به معنای مرد خداپرست و تارک دنیا و “مسیتی” معبد و پرستشگاه می باشد.این غارها از معابد مهر پرستی(خورشیدپرستی)در زمان مادها بوده که در دامنه کوه های شهباز واقع شده اند. لایه بندی های مورب دیواره های غار سوم شگفت انگیز و جالب توجه بود.
ناهار را در تنها رستوران این منطقه خوردیم و از مسیر پلکانی قلعه تیس یا قلعه پرتغالی ها بالا رفتیم. چشم انداز بی نظیری از ساحل و دریا شگفت زده مان کرد. تجربه ناب دیگری از فراز قلعه های ظاهرا مخروبه و بدون کاربرد !
این قلعه که در زمان شاه سلیمان صفوی ساخته شده بعدها به عنوان پایگاه نفوذ استعمار پرتغال درایران و کشورهایی حاشیه خلیج پارس مورد استفاده بوده است.
شنیده بودیم گورستان تاریخی هم اطراف قلعه هست که متاسفانه نتوانستیم ان را پیدا کنیم.
آخرین روز گشت ما اختصاص به دیدار گاندوها یا تمساح های پوزه کوتاه داشت. برای اینکه شانس دیدن آنها در زیستگاه طبیعی شان از دست ندهیم به محل نگهداری و پرورش آنها در سایت ریکوکش حوالی روستای درگس، در کیلومتر ۳۰ جاده جکیگور – چابهار رفتیم. این تمساح تالابی تنها کروکودیل بومی ایران است که در رودخانه سرباز، باهوکلات و برکه ها و باتلاق های دیگر استان زندگی می کند و متاسفانه به علت خشکسالی و از بین رفتن چرخه غذایی در معرض تهدید است.
در راه برگشت کنار باغ موزی پیاده شدیم تا گل های موز را (حقیقتا به طرز باورنکردنی زیبا بود) ببینیم. هرچند بازدید ما دراین باغ فقط حظ بصر بود اما این مقوله در مزرعه هندوانه که آخرین مکان مورد بازدید بود کاملاً جبران شد.
اگرچه برنامه های گشت تمام شده بود اما جاذبه های چابهار تمام شدنی نبود. لذت دیدن غروب خورشید در دریای با ابهت عمان در ساحل با صفای تیس دور از هیاهوی مسافرانی که برای آب تنی آمده بودند، وصف ناشدنی بود.
خرید ادویه های متنوع از فروشندگانی مهربان و صبور، خوردن انواع غذاهای محلی و ماهی باطعم های جدید تجربه خاص دیگری از این شهر بود.
اما صبح روز برگشت فرصت خوبی بود تا کنار ساحل “دریابزرگ” خلوت کرد و برای آخرین بار به تلاطم دریا، بی پروایی موج ها و عظمت این “آبی ناآرام قشنگ” چشم دوخت. حتی می شد برای شستن صورت، لبه یکی از صخره ها خم شد و منتظر رسیدن یکی از موج هایی شد که بالای صخره قد می کشد.
بعد از آن به شوق خرید چیکو، گواوا یا زیتون بندری، پاپایا (میوه های جدیدی که در این سفر شناخته بودیم ) و موز چابهار به بازار میوه رفتیم، گرچه پاپایا پیدا نکردیم اما با دستان کاملا پر و سرمست عطر خوش گواوا به هتل برگشتیم.
دل کندن از سرزمینی با شگفتی های طبیعی و تاریخی بسیار و مردمانی دریادل و مهربان آسان نبود اما سرانجام پس از ۷ روز سرخوش و شاکر از این که صفحاتی از دفتر عمر با خاطرات خوش این سرزمین پر شده است، سیستان و بلوچستان را در یک ظهر گرم نه چندان بهاری از فرودگاه کنارک ترک کردیم.
سفرنامه فائقه سلطان محمد – ۵ تا ۱۲ فروردین ۹۳