سفرنامه سرکار خانم “مریم قَرایی” از زبان “چیتبال دلبر”:
قسمت اول (خیوه -بخارا)
زندگی سَفره، رویارویی با همه آنچه درونت هست و از آن بیخبری، شاید پای در راه سفر گذاشتن آگاه شدن به راز هستی باشد. آشنا
شدن با گستره گیتی چه سرزمینهای دور باشد چه همسایگانی که پیوندشان با رگ و پی و جانِ ما ناگسستی ست. دلبر این بار پای به
راه گذاشت تا در سفری به ازبکستانِ پر رمز و راز، دوستی با مردمانی از جنس آسمان را تجربه کند.
این سفر رو به لطف و همت جناب آقای مرتضی دزفولی عزیز، صبور و مهربان و آژانس آریابان فرهنگ و طبیعت مدیونیم که تلاششون در
برگزاری برنامه های فرهنگی و طبیعت گردی همیشه زبانزد دوستان و آشنایان بود و این بارهم من و دلبر بسیار از همراهی با آقای
دزفولی بهره بردیم و از الان آرزوی سفرهای بعدی را داریم.
دلبر ساعت ۱ و ۳۰ صبح روز جمعه ۷/۶/۱۳۹۳ در محل قرار دست جمعی همسفرها در میدان ونک حاضر شد و به اتفاق سایر دوستان به
سمت فرودگاه حرکت کرد. تقریبا یه ساعت بعد به فرودگاه بین المللی امام خمینی رسید و یکباره با ازدحام و بی نظمی ناشی از فراوانی
سفر در آخرین ماه تابستان و درهمپیچیدگی صفها که ویژگیِ انکارنکردنیِ مردمان کشورمان است روبرو شد. طوری که پیدا کردن مسیری
برای عبور از گیت اول مدتی طول کشید و بعدهم در مسیر مارپیچ و درهمفشرده بهمراه مسافرها و مشایعت کنندگان! به اولین دروازه
ورودی به سالن پروازهای خروجی رسید.
به هنگام تحویل بار به دلیل خرابی نوار نقاله و مشکلات فنی دیگر صبورانه نزدیک ۲ ساعت در صف تحویل بار منتظر ماند!
در مرحله بعد و برای چک پاسپورت نیز حدود ۱ ساعت و ۱۰ دقیقه در صفی که – به لطف هموطنانمان که تصور میکردند خیلی زرنگ
هستند- پیش نمی رفت منتظر ماند و با چشمانی غمگین از بی نظمی و بی انصافی هموطنان، نظاره گر پرخاشگری و زد و خورد چند نفر
از مسافران شد!! و بالاخره دقیقا ساعت ۵ و ۳۰ دقیقه (که در بلیطش به عنوان زمان پرواز درج شده بود) برگه عوارض خروجی رو تحویل
داد و از گیت چک پاسپورت عبور کرد!
دلبر در صفی که هیچ جلو نمیرفت!!
پرواز تهران به تاشکند با ۱ و نیم ساعت تاخیر ساعت ۷ صبح آغاز شد و سه ساعت بیست دقیقه طول کشید. پرواز با هواپیمایی ایران ایر
بود. در این بین یه نکته خوب توجه دلبر رو جلب کرد.
تبلیغات هدفمند و آگاهانه در صنعت گردشگری خیلی موثره. چاپ تصاویری از جاذبه های گردشگری ایران روی لیوان شاید خیلی ساده و
متدوال به نظر بیاد اما به نظر دلبر هر قدمی که برای معرفی ایرانِ فرهنگی و تاریخی برداشته بشه ارزشمنده.
تقریبا ساعت ۱۱ به فرودگاه تاشکند رسیدیم. از آنجاییکه به دلایل امنیتی عکاسی در فرودگاه ها و بسیار از فضاهای شهری حتی مترو در
ازبکستان ممنوع است دلبر مخصوصا از بابت تزیینات و طراحی های داخل فرودگاه ها خیلی متاسف شد که نتونست عکس بگیره فقط
قبل از باجه چک پاسپورت و ورود رسمی به ازبکستان با ملانصرالدین نماد فرهنگی ازبکستان عکس گرفت و از ذوق ازبکها در نمادپردازی
برای کشورشون شگفت زده شد….
دلبر و ملا نصرالدین در راهروی ورودی به داخل فرودگاه تاشکند
هنگام ورود به ازبکستان لازمه یه فرم پر بشه و در اون مشخصات فردی و مقدار ارز، مقدار و نوع داروهای خاص، ارزش ابزار یا اشیاء
قیمتی و تعداد چمدانی که وارد ازبکستان میکنین رو بنویسین. این فرم در دو نسخه تکمیل میشه و… تکمیل کردنش با توجه به گنگ
بودن موارد سوال و بسته به میزان تسلط مسافر به زبان انگلیسی و اینکه شانس بیاره خودکار همراهش باشه! یکمی طول میکشه و
مسافرهای خسته کلی کلافه میشن…
بعدش باید در صف تحویل فرم و کنترل نهایی بار و پاسپورت بایستید که اونم خیلی جالبه، ممکنه یهو متصدی باجه بلند شه بره و دیگه
برنگرده! و شما باید حواستون به همه صفها و باجه ها باشه تا بطور تصادفی شانس خودتون رو برای صرف زمان کمتر بالا ببرید! 😉 اما نکته
مثبت همه این فرآیندها خوش خلقی و گشادهرویی مردم ازبکستانه که موجب میشه این ماجرای پر اُفت و خیز و زمانبر رو با آرامش پشت
سر بذارین.
دلبر به محض رسیدن به فرودگاه و طی مراحلی که گفته شد به سمت فرودگاه پروازهای داخلی حرکت کرد تا با هواپیمایی دیگری به
اورگنج پرواز کند.