سفرنامهی ابوموسی
گفتم این کیست که پیوسته مرا میخواند خنده زد از بنِ جانم که منم، ایرانم گفتم ای جان و جهان، چشم و چراغِ دل من من همان عاشقِ دیرینه جانافشانم به هوایِ تو جهان گردِ سرم میگردد ورنه دور از تو همین سایه سرگردانم سایه.کلن، ۱۳۹۹ سال ۱۳۹۸ با همه حرف و حدیثهای تلخ و…